جدول جو
جدول جو

معنی غه هاکردن - جستجوی لغت در جدول جو

غه هاکردن
فریاد زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

رشته رشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خارج کردن، تیراندازی کردن، گوزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
موی دماغ کسی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیف کردن، سر و سامان دادن، رضایت کسی را جلب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رد کردن، دور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتب کردن، جور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت کردن درب، کلون درب را بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
انبار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
فرهنگ گویش مازندرانی
رنده کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فزونی یافتن، اضافه شدن، برآمدن برنج در حال پخت، ری آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پدیدار شدن زخم، نمایان شدن کوفتگی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سوهان کردن، تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس کردن، کسی را بی اندازه خسته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ازدیاد، افزایش بارآوری زراعت
فرهنگ گویش مازندرانی
تحمیق نمودن، غافل ساختن کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
شکافتن، باز کردن، جدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تا کردن، متورم شدن، ساختن، کنار آمدن، بند انداختن صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
ماست بندی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست سبز گردوی تازه را جدا کردن مرمّت کردن ابزار دندانه
فرهنگ گویش مازندرانی
کچ کردن، پیچاندن، منحرف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بستن در، بدرقه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیله کردن، لجاجت به خرج دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
قی کردن، کنار نهادن
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گردنی زدن، ضربت زدن، افروختن آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن و جا دادن، جا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ورم کردن، درد کردن، دچار تب شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
عصبی شدن و لج کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین آوردن، از بالا به پایین ریختن برگ از شاخه های و سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی
لخته شدن خون
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع آوری کردن، مرتب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به صبح رساندن شب
فرهنگ گویش مازندرانی